وای خدا. نمیدونم چیکار کنم. هم هیجان زده ام هم وحشت زده. تو این فرصت کم نمیدونم چی بخونم. از کجا شروع کنم. مسافرت عیدم مالیده شد ، رفت. من نمیتونم مثل بقیه کتابها رو بخونم چون فرصت ندارم. مجبورم برم جزوات موسسه پارسه رو بخرم. خدایی خیلی هم گرونه. جزوه هر درس 200-300 هزار تومنه. فکر کنم همون 2 میلیونی که واسه اکراین کنار گذاشته بودم و باید جزوه بخرم... تلاشمو میکنم حالا تا ببینیم خدا چی میخواد...
تازه اگه قبول نشدم برای سال بعد میخونم. جرقه این تصمیم وقتی زده شد که جهت مشاوره با همکار بسیار عزیزم( یوسف نویسنده وبلاگ خلوت دل یک دندانپزشک ) به وبلاگش سر زدم که همینجا ازش ممنونم بخاطر راهنماییهاش.
به هر حال تا زمانی که شماره نظام پزشکی و پروانه کارم بیاد یه 2،3ماهی تایم پرت دارم. بجای علافی بشینم درس بخونم نگم درس چیست. که سرمایه جاودانی است درس...
برو بچ عزیز و دوست داشتنی برام دعا کنید...
واااااااااااااااای خیلی هیجان دارم. میخوام برای امتحان تخصص بخونم و از 5 روز دیگه میخوام شروع کنم. همه از پارسال خوندن. امتحان تیر ماهه. همه 1 سال از من جلوترن. من از زمانی که چشمم به کتاب میوفته تا زمانی که خوابم میبره نهایتا 20 دقیقه در بهترین حالتشه. تعداد رفرنسای امتحان چیزی حدود 100 هزار صفحه اس و من 3 ماه ونیم وقت دارم.حالا چرا فکر میکنم من حتما قبول میشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قبول میشم میشم میشم میشم
شایدم نشم
چیزی رو از دست نمیدم. فقط خودمو محک میزنم.
دلم میخواد برای استراحت و دور شدن از همه ماجراهای تلخی که تو این مدت برام پیش اومد یه سفر یه هفته ای برم اروپا . خدا کنه زودتر درسم تموم شه تا بتونم در مورد آینده ام تصمیمات درستی بگیرم. چند وقت پیش به مهاجرت به رومانی فکر میکردم ولی بعضی دوستان از لحاظ اشتغال اونجارو مناسب نمیبینن و بهم توصیه کردن ایران بهتره فعلا. شاید بخاطر بحران مالی اروپا باشه...
اگه ایران موندگار بشم برای همیشه قید عشق و ازدواجو خواهم زد و فقط به موفقیتهای اقتصادی فکر میکنم. ولی رفتن یا موندن تصمیم سختیه ودر واقع مهاجرت بزرگترین قمار زندگی آدمه. اگه ببازی همه چی رو باختی ...
خدایا ازت میخوام کمکم کنی .
خدای نازنینم بی نهایت دوستت دارم...
نه من دیگر بروی ناکسان هرگز نمی خندم
دگر پیمان عشق جاودانی
با شما معروفه های پست هر جایی نمی بندم
شما کاین سان در این پهنای محنت گستر ظلمت
ز قلب آسمان جهل و نادانی
به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت
تگرگ ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید
شما ، کاندر چمن زار بدون آب این دوران توفانی
بفرمان خدایان طلا ، تخم فساد و یأس می کارید ؟
شما ، رقاصه های بی سر و بی پا
که با ساز هوس پرداز و افسونساز بیگانه
چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت
به بام کلبه ی فقر و بروی لاشه ی صد پاره ی زحمت
سحر تا شام می رقصید
قسم : بر آتش عصیان ایمانی
که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب آرزومندم
که من هرگز ، بروی چون شما معروفه های پست هر جایی نمی خندم
پای می کوبید و می رقصید
لیکن من ... به چشم خویش می بینم که می لرزید
می بینم که می لرزید و می ترسید
از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم
که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی
خبر ها دارد از فردای شورانگیز انسانی
و من ... هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی
کنون خاموش ، در بندم
ولی هرگز بروی چون شما غارتگران فکر انسانی نمی خندم