......

سلام ... یک سال گذشت ... به همین سرعت ... باورم نمیشه ... یک سالو یه ماه نیومدم آپ کنم . از خودم تعجب میکنم ... راستش کامنتای بهنام و مسعودو حسین باعث شد سر ذوق بیام و یه پست بذارم ... کامنتاشون منو برد به یه سال قبل .... ولی راستش خدارو شکر که زود گذشت ... آره تلخ ترین اتفاقات زندگیم از همون آذر سال قبل بود ... ترکش هاش تا الانم هست البته خیلی خفیف ... ولی هست ... خوب خدا رو شکر جون سالم ازش به در بردم ... بی خیال ... این دنیا هیچیش به خدا هیچیش ارزش غصه خوردن نداره ... نه بی پولیاش ... نه دل شکستگی هاش ... نه نفرتاش ... آآآآآآآآآقا هیچی این دنیا ارزش نداره حتی عشقای کشکیش ...

از لحاظ کاری و درآمد برام فوق العاده عالی بود ... خدا رو شکر ... البته نباید هیچ چیزیو خیلی دوست داشت .... هیچی ... حتی ثروت و موفقیتو ...

دنیا به هیچ کی وفا نمیکنه ... به جان خودم ...

هیچ وقت به این اندازه خوشحال نبودم ... همش فقط واسه خاطر اینه که دلبستگی به این دنیا ندارم ... به هیچی این دنیا ...

الان حسش نیست بیام وبلاگاتون ... ولی خیلی دوست دارم بیام ببینم تو این یه سال چه خبرایی بوده که من بی خبر موندم ....

برمیگردم

حتما


...

سلام دوستان عزیزی که میاین و درباره مسیحیت ازم سؤال میکنین ... عزیزان من مسیحی نیستم و علاقه ای ندارم به تحقیقات در مورد مسیحیت . گفتم خیالتون راحت شه و منتطر جواب کامنتاتون نمونین ....

5 مهر

 

 تولدمه ...

...

امشب بهترم ... یه کم انرزی مثبت بدم به وبم و برم . کلا سال 91 برام سال بدی نبود . امسال هم نه زیاد ... شروعش یه کم بد بود ولی باز بهتر شد ... تونستم خونه بخرم ... با مستاجر خونه هم حرف زدم و یه جورایی راضیش کردم تخلیه کنه خودم برم بشینم اونجا . پول رهنشم اماده کردم و تو بانکه . خدا کنه قبل ماه رمضون برن . مطب زدم . اوضاع کار و درامد عالی نیست ولی بد هم نیست خدارو شکر ... اون موقعا شیفت شب میرفتم کلینیک اخه برنامه خوابم تنظیم نبود . الان بهتر شدم . صبح میرم درمانگاه 3 روز در هفته . عصر و اون سه روز دیگه مطبم . نرسمو دوست دارم . اسمش میناس ... داره با سجاد ازدواج میکنه . با هم یه 3-4 سالی یه دوستن و بالاخره به نتیجه رسید این دوستی شون .  

همین دیگه ... میبینین چقدر کم حرف شدم ... واقعا حرف دیگه ای ندارم برای گفتن .

...

خیلی وقت بود نیومده بودم این وبلاگم . اینقدر درگیر مشکلات زندگی شدم که حد نداره . همش کاری نیست . خیلی چیزای دیگه . بعضی وقتها دلم میخواد از همه چی بگذرم و برم یه جای دور . خسته ام . از همه چی . وهمه کس . نمیدونم . نه خوشحالم نه ناراحت . نه امیدوار و نه نا امید ... هیچی برام مهم نیست . دنبال راه حل نمیگردم . راه حل بعضی چیزا فقط گذشت زمانه . همین . این زمان لعنتی هم که دیر میگذره ... مخصوصا وقتی از زندگیت سیر شدی ... نمیدونم چرا بعد از مدتها اومدم و اینا رو نوشتم . شاید فکر کردم برای دلتنگیام جای جدیدی پیدا کردم . اینجا رو گذاشته بودم برای گفتن موفقیتام و اون وبمو گذاشتم برای همه چیزایی که دلمو میشکنه ...